بیقرار

آخرین مطالب
۱۴
مهر

عزیزتر از جانمان پر باز..... شهریور ماه ۹۷

امروز برای آخرین بار لباسهایت را شستم.. مات و مبهوت....

همانها که در بیمارستان رفتن آخر بر جسم و جان نهیفت بود...

ازظهر نتوانستم ببارم، هنوز هم نمیتوانم ببارم، بعضی گلو گیر همه وجودم را فرا گرفته است...

موقع پهن کردنشان، صدایت کردم و با تو حرف زدم. میدانی با فعل مفرد بعد سالها... دلگرمی حضورت، ادبم را محکم نگه داشته بود...

خاااالی شده ام ای تمام عزت و تکیه گاه زندگی ام.............

  • بی قرار
۳۱
تیر
یاد کردن عجب حکایت پر رمز و رازیست. هم لبخند را بر لب صدا میکند تا زیباترت کنند و هم جاری اشک را برگونه ها مینمایاند تا لحظه هایی که دیگر تکرار نمیشوند، برقلبت حک کنند‌.
جای دو عزیزم خالی ست و هیچ دوست و رفیق و... توان نداشتند و توان ندارند لحظه ای از نبودنتان را پر کنند. امروز وقتی عزیز مهربانم گفت تو را یاد کرده و امروز هم بدون اینکه او بداند،عکسهایت را با دل تنگم از نبودنت مرور میکردم، دیدم چه دنیاییست....
در بعضی از مواقع  نبودنتان خیلی سخت می شود، خیلی.. جیغ میزند...

قدر بودنهای عزیزانتان را بدانید... دنیا بی وفاست، در فاصله انداختن های ابدی هنرمند است، شما به ارزشمندی هایتان وفادار بمانید...






  • بی قرار
۱۵
ارديبهشت

ادموند، نماد انسانهای آزاده ایست که برای یافتن نور حقیقت، از مسیرهای صعب‌العبور می‌گذرند تا خود را به حقیقت برسانند و چه‌بسا که در این راه متحمل رنج‌های فراوان شوند اما عشق سوزان و چشمه جوشان ایمانشان، آن‌ها را در رسیدن به هدف نهایی یاری می‌رساند



****

پ.ن:

طی سه روز رمان "ادموند" تمام شد، اتفاق خوبی بود ودر مدت زمان کوتاه، 

از نیمه شعبان، 

رمان عاشقانه...

پیشنهاد میکنم بخوانید، محتوایش را نمینویسم که مشتاق تر سراغش بروید.. اگر خواندید منتظر نظرتان هستم....

  • بی قرار
۲۲
فروردين

وقتی کسی از خانواده ای از روی ظلم به قتل می رسد، خانواده مقتول صاحب این خون است و آن خانواده خق دارد خونخواهی کند.

این که در فارسی معادل "ثار" در عربی را می گویند "خون خدا" معنای نارسا و ناقصی از "ثار" است و درست مراد را نمی رساند.

ثار یعنی "حق خونخواخی"

اگر کسی ثار یک خانواده است یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند.


"ثار الله" یعنی حق خونخواهی با خداست...


"یا ثارالله و ابن ثاره"  امام حسین.ع. و پدر بزرگوارشان امیر المومنین.ع. حق خونخواهیشان متعلق به خداست.....

 

[مقام معظم رهبری حضرت سیدعلی.حفظه الله. – کتاب انسان 250 ساله/ فصل امیرالمومنین]



************

پ.ن:


- حق خونخواهی با خدای قادر متعال عظیم، عجب جمله پر مفهوم سنگینی ست، جان ضعیف انسان به لرزه می افتد 


  • بی قرار
۰۸
اسفند

چهره مظلوم دوست داشتنی، نه از باب ظاهر که درونش کلی با مهربانی با تو حرف دارد...

 

سلام بر روی ماه نورانیت...

 می دانی برای دیدارت چه لحظه شماری ای می کنم. .   .

نمیدانم میدانی جایی که تو هستی محل آرامش و آرزوی من است...

خوش به حالت، حسودیم می شود...

می دانی نامت را عشق می ورزم...زیباترین نام دنیا..آن هم چنان پسنودی گرفته باشد که نور علی نور...

می دانی این عکست کجا و آن عکس آخرت کجا...

شدید به هم ربط دارد، و شدید فاصله! با این جمع اضداد چه کنم؟!

این آخری چقدر بزرگ بزرگ شده ای بزرگ بزرگ بزرگ...

چقدر دردها، چقدر شناخت نیاز لحظه ها چقدر ریشه ها سبزت کرده اند.. قد کشیده ای نه؟! رسیده ای نه؟!  او را دیده ای نه؟!

خوشا به حال جانی که ایمانش چنان راسخ شده که معنای و مفهوم و همه ی قد ایستادگی و حفاظت را عملی نمره ی بیست بیست می شود... که می نویسند برایش بهترین عروج

(آهای دولتمردان بی خیال، ببینید ابراهیم را در میان آتش)

و من چه بیچاره بیچاره ی بیچاره ام....


دست چه ظالمی ما را از تو فاصله انداخت؟!!

نمی دانم کی و کجا و چگونه چه  گرفته ای؟

کی و کجا و چگونه دل صفا داده ای؟

 چه مشق کرده ای و کرده اند  بر فکر و قلب و عمل و روح و روانت که خریدارت شده اند آن هم با چه قیمتی .......

وقتی استاد سر کلاس از تو یاد کرد دلم باز و بیشتر پر کشید.  این شیشه عطر عجب اعجابی دارد، مست می کند، آب میدهد، بیدار می کند، امتداد می بخشد...

برایم دعا کن برادر شهیدم محمد حسین.....


منتظر دیدارت: بی قرار

 



***

پ ن: بشکند و نابود شود دستهای پلیدشان که تو را اینگونه کردند... و به عشق اربابت سید الشهدا.س. چه بویی از شیشه عطر ایشان گرفته ای...............

  • بی قرار
۱۶
دی


از همان جا که تو می نشینی، دشمن بر می خیزد....



  • بی قرار
۰۹
دی

بیدار باش.... بصیرتمان در خواب زمستانی فرو نرود...

آهای ضدانقلاب وپشت صحنه همیشگی او بلکه اکنون جلوی صحنه  شیطان بزرگ آمریکا، غلط میکنید بخواهید دست از پا خطا کنید، فکری، حرکتی چیزی، برای بروز فتنه و لجن پراکنیه خبری به امید واهی....

این انقلاب صاحب دارد، خونهای پاک و جاری و پر شور آبیاری میکند درخت تنومدو سبزش را 


حواسمان حواستان حواس همه ما باشد، مبادا فتنه ای باز ایجاد و تکرار شود...

در سالگرد روز بصیرت حماسه عظیم 9دی 88 و در پی بیداری های همیشگی سکان دار عظیم الشان انقلاب ومحبتهای میان مردم واو،  فضا در پی گلمندی اقتصادی و فشارها و کج روی های اقتصادی متشنج و درهم می شود  به اعتراضها وشعارهای ساختارشکنانه ضد انقلاب حقیر...

دارند گله های دردمندانه را به حاشیه میبرند 

حماسه نه دی را تحت الشعاع قرار میدهند...

روی سخنم با دولتمردان هم هست (خوش بینانه اش)که با جابجایی مهره های اشتباه جاخالی میگذارند با هرنیتی با بی نیتی برای سوءاستفاده بعضی ها..

بیابید این بار بگذاریم بصیرتمان جلوتر قدم بردارد و خود در نطفه امید واهی آنها را خفه کنیم تا

سکان دار انقلاب ناچار نشود برای نجات به وسط معرکه بیایند، که این کار ملت ولایت مدار نیست... 

  • بی قرار
۱۹
مرداد

- روزبه برایم بخوان، گوشم تشنه شنیدن است

روزبه باید بخواند، آنحه را که آماده کرده است می خواهد بخواند،

آنچه را که شاید مقدمه ای باشدبرای گفتن حرفهایی که نتوانسته بگوید، و یک آن فکر کرد: چه ریباست کلام پدر، «گوشم نشته شنیدن است»

کاش می توانستم بگویم، می گویم، خواهم گفت، که  

جانم تشته تماشاست....

کتاب او سلمان بود

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * *

پی نوشت:

سپاس از دوست عزیزم که کتاب رو در اختیارم گذاشت..

کتاب جالبیه و  یکبار مطالعه آن خالی از لطف نیست... 

خیلی دوست دارم در رابطه با کتاب با هر عزیزی که مطالعه می کنه، گفتگویی داشته باشم..


برای خودم جذاب بود هم به لحاظ موضوع هم به لحاظ سیری  که در رمان طی می شد و مورد پسندم بود

هم جای نقد و بررسی برام ایجاد شد و حرف داشتم

و هم ترغیبم کرد به یافتن مستندات اصلی


هر عزیزی اگر مطالعه داشته یا خواهد داشت مشتاقانه منتظر دیدن نظراتشون هستم....


  • بی قرار
۰۴
اسفند

با نگاه معصومانه اش می خندید و می گفت "من مرگ نمی گم.."

یکی از کلاس اولی های شهرمان...

از بچگی مهربانی و دل معصومش دلت را می برد، یکی از فرشته های زمینی..

شب 22 بهمن 95....

دارد دل سفید و مهربانش نقش نقش می شود از آنچه می آموزد و تار و پود وجودش با کلافهای رنگارنگ کم کم گره گره می خورد تا قالی زیبای زندگیش آرام آرام  بالا برود...

چقدر نقش ما بزرگترها در گره گره های وجودش مهم است

بنگر که چه نقش می زنی بر آسمان آبی فطرت جانش

عاقبتش را ببین.. دختری شجاع و محکم تربیت می کنی یا منعطف و شکننده...

دوست عزیز هم نسلی من... دست دخترت را با دستان مهربان و دل محکم خود همراهی کن در این سفر پر فراز و نشیب به سوی کمالش.. دلت را به بهترین ها قرص کن و تکیه گاهش را بهترین دستور العملها قرار بده که دینمان همه اش را دارد... هم دل خودت آرام می شود و هم کودک و نوجوان دل بندت رشید و استوار بزرگ می شود و مایه مباهات و افتخار تو و جامعه و دینت..

حیف گاهی ما بزرگترها به خاطر اعتقادهایی که از اساسش اطمینان نداریم و از رسوخ نگاه داخلی های بی بصیرت یا نیش های دشمن نابکار به پیکر ایمان و اعتقادمان ناخواسته می خوریم، انچه نباید بشود می شود...

وقتی به او آموختی که مرگ نگوید، دشمن را از خاطر بردی؟

امامی که می گفت امید من به شما دبستانی هاست... امامی که می گفت آمریکا شیطان بزرگ است..

و ما مرگ بر آمریکا را فراموش نمی کنیم.. همو که رییس جمهور جدیدش چهره ای بی نقاب از چهره منحوس آمریکا را به نمایش گذاشته است..

وقتی نباید مرگ بگوید، وقتی او را راهپیمایی نمی برید، و... و انقلابی بارش نمی آورید.......

ببینید چه می شود؟ و چه برداشت می کنید؟

 

حواسمان به فطرت های پاک باشد...

بگذاریم کودکانمان با فطرت پاک حود رشد کنند... فطرتشان را دستکاری نکینم

 

 

 ****************************************

پی نوشت:

*      تلنگر و تذکری بود برای خودم که باید حواسم بیشتر باشد......

*    برایت دعا کردم، قطرتت در هجوم اتفاقها پاک بودنش در غبارها مخفی نشود..

 

  • بی قرار
۰۸
آبان

لبریز تر از همیشه "نبودنت" را در درون به طوفان نشسته ام.. 

ای گوهر ناب تکرار نشدنی زندگیم...

***


پی نوشت:

هیچ وقت فکرنمی کردم روزی اینگونه نداشته باشمت...

هوای اتاق داشت خفه ام می کرد،پنجره را گشودم تا نفسی بالا بیاید، سردم شد،نزدیک به لرز،اما دوست نداشتم پنجره را ببندم، سردی هوای نبودنت مرا با خود برده است... 

  • بی قرار
۰۸
آبان

به یاد شاعر گرانقدری که روزگاری شعرهای ارزشمندش را زیرورو می کردم.. 



باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسمها را می خواند:
اصغر پورحسن
پاسخ آمد : حاضر
قاسم هاشمیان
پاسخ آمد : حاضر
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد ٬ معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم : حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم


"قیصر امین پور"

  • بی قرار
۰۱
آبان
می خواست از استادش راهنمایی بگیرد... 
هنوز استاد نبودند تا ببینند، جملاتش به ترتیب اینگونه ادیت شده بود ونهایت سومی رافرستاده بود:

1- کی دنیا تموم میشه؟ 
2- آدمها وقتی درطوفانن، یا گم میشن، چه میکنند؟ 
3- راه و روشه تغییر وتحول صحیح....، چیه؟ 

تحول........
  • بی قرار
۰۸
شهریور

تو رفته‌ای از دست، دستم بند ِجایی نیست

من رفته‌ام از دست، امّید شفایی نیست


کشتی سرگردان طوفان دیده‌ای هستم

بعد از تو طوفان هست اما ناخدایی نیست


تو مانده‌ای آن سو و من این سو، میان ِما

نیلی خروشان است و اعجاز عصایی نیست...

  • بی قرار
۰۴
شهریور


فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود


شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی باخبر شود


موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذار گفتگو به زبان هنر شود


فاضل نظری 

  • بی قرار
۱۰
مرداد

فهمیده ام این سالها این را که کافی نیست
تنها دو چشمم از غم عشق تو تر باشد

باید شبیه موج ها از جای برخیزم
باید که بیش از پیش آهم شعله ور باشد...


  • بی قرار
۲۴
خرداد


می خواهی قضاوتم کنی؟

 

اندکی آهسته

کفشهایم را بپوش

راهم را قدم بزن

اتفاقاتم را تجربه کن

دردهایم را بکش

سالهایم را بگذران

 

بعد قضاوت کن...


  • بی قرار
۲۴
خرداد


مادر مهربان و صبور و نازنین پر..

بچه پاک و معصوم پر..

رفیق شفیق عزیز پر..

یار صدیقی از یاران انقلاب پر..

 

ای خدای بال و پرها! بال و پری ناب عنایت فرما که مشتاقانه به سویت پربگشایم......

 

  • بی قرار
۲۴
دی

زیاد حرف دارم قرارگذاشته بودم زیاد ننویسم اما فعلا باید بنویسم...

 

زود می گذرد، زودتر از  آنی  که فکر کنی آنی هم فرصت داری و می توانی در همان آن بمانی

باورم نمی شود، وقتی خبر دادند چهل روز از پرگشودنت  سپری شد... انگار همین دیروز بود..

به حال خودم باید زار بزنم که نمی فهمیم چگونه  می گذرد....

رفتن بچه هایت که از اعماق جان دوستشان داری داغ سنگینی ست...

اما عجب از غفلت و عادت و نمی دانم از این قبیل که از جنس دنیاست...

غفلت عجب داستان غم انگیزی ست

و عادت کردن عجب رسم غریبی..

 نبودن عزیزانی که درونت را از نبودن آتش می زنند و بیرون، دنیا و مافی ها مشغولت می کنند که کمتر به خاطر بیاوری یا به روی خودت نیاوری یا نباید بیاوری...

فاطمه نازنینم شعله ورتر شدم وقتی که شنیدم چقدر خوب بود در این شرایطتت هر روز حالت را می پرسیدم، من از وقتی که فهمیدم از یک جانب ملاحظه کردم که اذیت نشوی، و عزیزانت ملاحظه کردند که در شرایط من نگویند...

ملاحظات گاهی خیلی کار دستمان می دهند... و حسرت ابدی به بار می آورند که با هیچ چیز،  دیگر جبران شدنی نیست...

حواسمان خیلی به هم باشد.. به حال هم، به بال هم، به رشد هم...دستان هم را محکم تر بگیریم...دنیایی ست که جدایی ها را خوب خوب تعریف می کند...

در اندازه یک تلفن کوتاه:

 سلام دوست عزیز، تماس گرفتم که فقط حالت رابپرسم،خوبی؟ روبه رشدی...الهی شکر ..خدانگهدار..همین

به همین سادگی بچه مسلمان، حال اطرافیان و دوستان را در هر حالی خوب می کند. فقط زنگ زدی حالش را بپرسی..پیامک و تلگرام و غیره و ذالک بی روح را بی خیال...همین رسمی کوچک و پرکاربردی ست، دل مسلمان با همین شاد می شود... مگر نه؟

واما فاطمه ای که با بودن و رفتنش چقدر به من درس داد، وقتی در حرفهایش با همان حال بد از حالش اینگونه برایم نوشت "در کل الحمدلله"..

در سخت ترین شرایط حمد و شکر خدا را به زبان دل داشتی کاش برایم می نوشتی خانوم زیاد باشید اما...

رفتنت زود اتفاق افتاد باورم نمی شود مثل رفتن عزیزترین زندگیم ...باز تلنگر زدی که خانوم زود می گذرد خییلی خیییلی زود

صفا و پاکی و صمیمیت و رعایت هایت جانم را در نبودنت به درد مبتلا می کند و لحظه از آن را دوباره طلب و صد افسوس که...

امروز عکس هایت دلم را بیشتر برد...کجایی فاطمه با لبخندهای ملیحت جان تازه ببخشیم.....

فاطمه مهربانم بیشتر از همیشه به دعایت محتاجم خواهر عزیز و پاک و صمیمی ام...


  

  • بی قرار
۰۸
دی

....هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم..

و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم..

و من... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم..

آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟.....



                 

  • بی قرار
۱۷
آذر

وبلاگم دردنامه شده...............

روزگاری شده...

فاجعه است.......

*********

با معادلات دنیا معادله نابرابری است! تو از دیدار من خوشحال می شدی و من از دیدار شما...حالا من با یادت و از دیدن عکست باید اشک بریزم، سهم من اشک شد فاااطمه، معادله نابرابری است، حسرت دیدار آخر بر دلم تا ابد ماند... قرارمان این نبود عزیز دل.......

دلم دارد پر از خاطره می شود، که بایادشان باران می بارد، بااااران....

همین چند ماه پیش بود که از روی دل پاک و با صفا و پرمحبتت در لحظات پر دردم آمدی تا تسلایم باشی، هنوز که هنوز است مانده ام چرا خواهر 16 ساله ام آمد، آخر جای تو آنجا نبود..آمدنت تسلایم بود هر چند دوست نداشتم در آن حال بیایی، عزیزم خیلی لطف کردی، حیف نمی دانستم حالا من باید برای مراسم پرگشودن ناگهانیت بیایم.......

آخرین بار همین چند هفته پیش با همه دردهایت که نمی دانستم اینقدر زیاد است، برایم نوشتی:

 

سلام خانم :) :) :) شکرخدا خوبم گرچه بعضی از روزها خیلی حالم خوب نیست ولی در کل الحمدلله

ممنون که به یادم هستین. خیلی دلم براتون تنگ شده. امیدوارم بتونم بازم شما رو ببینم

 

گول خوردم فاطمه... فکر نمی کردم به این زودی بگذاریمان و بروی ...

آآآآخ که دیدار روی پرمهرت افتاد به قیامت...

خدایا بچه ام روحش بلند و پاک بود و مظلوم رفت، محکم در آغوش پر مهرت بگیر و  آرامش بخش دل خانواده داغدارش باش....

بارالها که همه مال توییم، دل پاره پاره ما را هم نگاه کن...

خواهر کوچک دوست داشتنیم نبودنت سخت است، به مهربانی های خدا و به عنایات حضرت مادر و آقا سیدالشهدا سپردیمت...

خواهر کوچک و عزیز و مهربانم هرگز از خاطرم نخواهی رفت... دعایم کن فاطمه..............


                                      
  • بی قرار
۲۸
آبان

خاطرات نوجوانیمان که مرور می شود، رد پای دوستیشان تا کنون امتداد چشمانت را با گلهای چشم نوازش می کشاند   و دوستش داری

امروز مهمان دو عزیزیم، دو عزیز عزیزی که بر دلهای همه ما تا همیشه جا دارد، عزیزی از عزیزانی که تا ابد زنده اند..

مهمان دو عزیزی که خاطرات مادربزرگوارشان در برنامه تلویزیونی رد اشک و مرور خاطرات تلخ و شیرین  را از ذهنم گذراند،

خاطراتی که زبان اشک را خوب خوب باز کرد و خاطراتی دیگر جای خالی بچه های با صفای محله من و تو را بر دلم تازه کرد... آن روح های مطهری که در وسعت تنگ! این دنیا نمی گنجید و اکنون در نزد پروردگارشان روزی می خورند..

جایتان خالی ست برادران و پدران شهیدم که دنیای امروز بیشتر از دیروز  به حضور باصفا و خلوص نیت و تلاش پرثمرتان نیاز دارد... کم داریمتان... دعایمان کنید

دلهای خسته ما با چشمان کم سویش نور باران می خواهد......



  • بی قرار
۰۹
آبان

خیلی کنارم باش وقتی بیقراری های دلم هجوم می آورد و تو نیستی که حتی در کشاکش وتلاطم سنگین سکوتهایم سر بر آغوشت بگذارم تا لحظه ای از بیکران آرامش الهی که در وجود تو به ودیعت گذاشته بود در پناهش آرام گیرم

کنارم باش که مبادا غصه هایم رنگ خداییش کم شود و نفس در ردیف مسیله ها رخ نشان دهد والا دعا کن زودتر رخت ابدی برکشم که گاهی طاقت تحمل دنیا و حمله های پیاپیش سخت سخت سخت می شود...

تازه می فهمم آنچه شنیده بودم  از وجود بی ریا و بی تکلف ات یعنی چه، تازه می فهمم نبودنت در کشاکش این دهر چقدر و چقدر درد دارد...

وقتی حرفهایم اشک می شود و در سر چاه دل فرو می ریزد و دست مهربان و دل دریاییت نیست تا آتش درونم را خاموش کند

آآآخ...جای خالیت چقدر درد دارد....

به دعایت همیشه دل بسته بودم...

تو را به بی بی دو عالم دعایم کن...

دعایم کن....


خدایا عزیزم را به پناهت دارش.....


  • بی قرار
۰۴
آبان

                                                  کجاییم؟!

آن شب در حسینیه در عزای مولایمان سیدالشهدا علیه السلام سخنران حرفهای روز و مهمی را روی منبر می زد و دارای مخاطبانی خاص که حی و حاضر عده ایشان روبرویش نشسته بودند و نمی دانم گوششان شنوا و پذیرنده ی آن حرفها بودیا نه!..:


...ما عباس می خواهیم که تا امامش اجازه نداده با دشمن دست ندهد.......

 

در محضر مولایم حسابی خجالت کشیدم، به واسطه غریبیه او، تنهایی او، تنهایی امام حاضرمان، به واسطه بینش عمیق و بصیرتی عظیم و چشمان بینا و بیدار او که دشمن شناخته است اما ما....

چرتمان برده، تن پرورشده ایم، راحت طلب

و او حتی گاهی بر سر مسائل خواب از چشمان نازنینش می رود...

آری! آسوده بخواب او بیدار است!!!!!!!!

وقتی شعار "ما همه عباس توییم... " سر داده شد، تامل تمام وجود را فراگرفت،

خب اگر بودیم آیا اینگونه می شد؟!!!!!!

در واقعه سنگین کربلا قور کنیم در می آید همه اش... که چه باید بکنیم، چه نباید بکنیم..

خط ها را ولی زمان داده اند... ما کجاییم؟! در کنار ولی در کربلا یا در حال دور شدن از کربلا یا مشغول خود و بازیهای دنیا، یا خدای نکرده قدمی در زمین دشمن یا در کنار دشمن یا...

جان به لرزه می آمد، شرمنده شدم، از خودم

از...

حرفهایش خوب بود به جان می نشست و بصیرت می داد..

حرف هایی که باید غیر از امروز دیروز هم زده می شد... همان دیروزی که واجب تر بود..

خدا به داد فردایمان برسد...

روشنگری در زمانه بی تفاوتی ها، برای مردم، وسط مردم، به وقتش در جایش... که کار بیخ پیدا نکند تا بعضی ها!! هر کار دلشان می خواهد بکنند...

آن بعضی ها!! را هم بی خیال که گوش شنوا دارند یا نه، و با وعده های چرب و شیرین که میان تهی است، به سمتش کشیده شده باشند ببینند چه خبر است، که نه ان شاالله، و آنان که گذاشته اند ببینند و آنان که دل خوش کرده اند، دشمن!! مهربان می شود و دوست؟!! ..، الله اکبر....

حیییییییف!!! گوشهایمان کمی دیروزها حرفهای قشنگ بر سر منبرهای عمومی نشنید.. و اگر بود بلند نبود یا موثر نبود... مگر از جانب او

یاد این حرف افتادم از لسان مبارک آقایم که خدا حافظ لحظه لحظه هایش باد: شناخت نیاز لحظه ها هنر است...

شاخک هایمان که تیز نشد... بی تفاوتی حتی در سرنوشت خودمان!.. نمی دانم چه می کنیم و خدا نکند مکاری و دشمنی طرف مقابل که آقایمان یک بار دوبار نه که صدها بار بی پرده به آن اشاره کردند، آتشی به پا کند نرم که تهیه آتشش بی بصیرتی و بی توجهی و بی خیالی و پشت صحنه ها و با دستان مبارک خودمان باشد... و از زیر خاکستر شعله بکشد که دامن همه ما که هیچ، دامان آیندگان بعد از ما راهم خواهد گرفت... و در این صورت چه بد مردمانی بودیم!...

گه گاه به این می اندیشم با چه هدفی داریم زندگی می کنیم؟!

دویدن به دنبال دنیایی که خوابی بیش نیست و چشم به هم بزنیم بار سفر بسته نبسته باید بگذاریم و برویم؟!!!

مایی که سختی های انقلاب و دفاع مقدس و تحریمهای آن زمان و این زمان را تجربه کرده ایم و آن موقع چه خوب امتحان پس داده ایم، و حالا ترس از فشارها و دندان های کرم خورده دشمن (که دارد متلاشی می شود) و تحریم ها ما را با خود ببرد! فریب وعده های دروغینش را بخوریم!

ما را چه شده است؟!  آیا تجربه های آن زمان های نه چندان دور یادمان رفته؟!!!!!!!!!!!


خدا نکند مردود شویم که در کلام نورانی قرانش وعده داده که خدا قوم دیگری را که او را دوست دارند و خدا آنان را دوست دارد جایگزین خواهد کرد...


خدا بخیر کند...


خجالت می کشیم بگوییم یا مولانا العجل... که نایبش اینگونه تنهاست.. که چگونه آماده ایم؟!! . . . .

  • بی قرار
۰۴
آبان

امروز ما دیگر حق نداریم در شناخت دشمن اشتباه کنیم...


اگر در شناخت دشمن اشتباه کردیم، در جهتى که از آن جهت، اسلام و مسلمین خسارت مى بینند و به آنها حمله مى شود، دچار اشتباه شده ایم. خسارتى که پیدا خواهد شد، جبران ناپذیر است.

امروز ما در دنیاى اسلام، مکلَّفیم که همین هشیارى و توجّه و دشمن شناسى و تکلیف شناسى را به اعلا درجه ممکن، براى امّت اسلام، جهان اسلام و ملت خودمان تدارک ببینیم


7 مرداد 71

  • بی قرار
۰۴
آبان

  • بی قرار
۰۲
آبان

آن وقت که جانمان می رفت، آن وقت که جانمان را در خاک می گذاشتیم ، و به خدا و به مولایش حسین.ع. می سپردیم،

 رمضان بود...حالمان دگرگون رفتن ناگهانی اش...

وسخت است خیلی سخت

آن روز تشنگی امان می برید...جسم ازتوان افتاده بود روزه بود... جان که داغ تازه و هجران ابدی نصیبش شده بود و در تب و تاب و از توان افتاده... نمی توانستند همدیگر را تامین کنند...بی حال بی حال... هر دو تشنه...

بزرگواری برای اینکه در آن وضعیت از حال نرویم دورمان آب می پاشید تا هوا کمی خنک شود،

حال کسانی که عزیز از دست داده اند چگونه است؟!.... ماه مبارک هم باشد.....

ما یک عزیز از دست دادیم  اما کربلا........

وای از کربلا.............

وای از مصیبت های بی بی زینب کبری و اهل بیت مطهر آقا سیدالشدا علیه السلام...............


  • بی قرار
۲۵
مهر
  • بی قرار
۰۴
مهر

ربنا افرغ علینا صبرا...


بچه نازنینم امشب داغدار است

 در نتیجه ی زحمات بی شائبه ی!!! آل سعود ملعون و دستهای پشت پرده، در کشت و کشتار به ظاهر مسلمان علیه مسلمانان مظلوم یمن و بی کفایتی در اداره امور حجاج یا هرچه پشت صحنه است و نمیدانم چه صفتی برازنده این ملعون است...

همیشه مسلمانان از مسلمانان نماهای بی عقل خودفروخته و دست نشانده خورده اند

شادی و چشم انتظاری برادران و خواهران مسلمان سراسر دنیا را به عزا و دل نگرانی و غصه تبدیل کرده اند، خدا انتقام این جانهای از دست رفته را بگیرد..

نمی دانم در قیامت چه پاسخی خواهند داشت در برابر این همه جان که سفر کردند و دلهایی که به داغ نشسته و اضطرابهایی که به بار آورده اند....



برای صبر دل کوچک پر داغش و صبر دل عزیزان عزیز از دست داده دعا کنید...

الهی مدد...

خدایا امامان.عج. را برسان.......

  • بی قرار
۳۰
شهریور
دل من! در هوای مولا باش
یار بی‌ادعای مولا باش

گر نشد یاورش شوی همه عمر
گاه گاهی برای مولا باش

به گدایی تو هر کجا رفتی
یک سحر هم گدای مولا باش

دست من! دست‌گیر مردم باش
پینه‌ی دست‌های مولا باش

پهن کن سفره‌ای برای یتیم
مستمند دعای مولا باش

پا به پایش اگر نشد بروی
لاأقل ردپای مولا باش

جان من! تا که در بدن هستی
باش اما فدای مولا باش

بندگی کن به راه و رسم علی
عبد! عبد خدای مولا باش

ای نَفَس! می‌روی به سینه برو
چون برآیی صدای مولا باش

از یمن، از دمشق و غزه بگو
شیعه‌ی زخم‌های مولا باش..


یوسف رحیمی
  • بی قرار
۲۹
شهریور
  • بی قرار