بیقرار

آخرین مطالب
۱۱
خرداد

قدم به ساحت جهان زدند برای حفظ دین

سه هم قدم، سه هم قسم، سه هم سخن، سه همنشین

سه هم سفر، سه هم هدف، سه هم نظر، سه بی قرین

سه دلربا، سه جان به کف، سه هم ندا، سه نازنین

یکی پدر، یکی پسر، یکی عموی مه جبین...



  • بی قرار
۰۹
خرداد

رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا


نیایش عاشقانه میان بنده و محبوب...


لحظاتی که تویی و او، تویی و عاشقانه هایت با او

تویی و کلام پاک و عاشقانه امامانت با معبودشان،

پس بسم الله، نیت کن، مدد بگیر

واسطه قرارشان بده، که مای بنده ی گنه کار را چگونه این همه یارای خط به خط عاشقانه خواندن و خواستن!؟


*  *  *

محبوب من! در میان دستان توام، خسته و درمانده و زمین گیر...، در آغوش تو زار می گریم،

و همه ی امیدم به توست



مناجات شعبانیه


= = = = = = = = = = = = = = = =
پی نوشت:
مرا هم همسنگر به رسم همسنگری دعا کن.......

  • بی قرار
۰۶
خرداد


فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ

أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ  [آل عمران،170]



  • بی قرار
۰۶
خرداد

شده است کاری کرده باشی با نیت، و سعی کرده باشی خالصانه باشد و سپرده باشیش به صاحبش،  و بعد یک جورهایی حرف و کنایه هایی بشنوی که چنین و چنان و  یا مبادا و ....

اینجاست که با وجود تلخیهای زیر پوستی اینها، تازه شیرینی کار قشنگ بر جانت می نشیند بدون اینکه سرش بی تاب شوی که چرا...!؟  

و اینجاست که راحت به خدا می گویی،

خدای من!

خودت می دانی و شاهد بودی، حتی اگر خودی ها هم آن گونه ببینند که شاید...!، مهم نیست، مهم و اول  و آخر کار تویی که دیده ای و می دانی


[انّ الله بَصیرٌ بالعباد]

  • بی قرار
۰۳
خرداد

آهن رباها بر چند نوعند:

میله ای، نعلی شکل، حلقه ای، کروی، ...


 


این یکی کلا باحال تر است!! صاااف در دسترس! با قدرت جذب و دفع باور نکردنی!!!

امتحانش را خوب خوب پس داده است..

لازم نیست حتی وقت بگذاری دنبالش بگردی، تمیییز خودش می آید می چسبد به وجودت..

آهنربای دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی ها!! یا شیک تر حساسیت ها را، دیده ای؟!

جذبش روی دوست نداشتنی ها حرف ندارد!  روی هرچه حساس بشوی

روزگار می گذارد در دامنت، سرعت نور را گذاشته است در جیب کوچک زیرین کیفش،

می شود جزئی از زندگی، آنچه نمی خواهی یا خوشت نمی آید، چنان می چسبد به جان بیچاره که گویی مثال چسبیدن بچه کوالا به مادرش!!!

(وای به روزی که چیزی را بخواهی بشود...)

هر بار که سرک می کشد لبخند را به دنبال می آورد!! دیوانه نشده ایم ها،  اگر نباشد زندگی انگار نمی تواند پیش برود...


امروز باز دچارش شدم!  :)


  • بی قرار
۰۲
خرداد

خیلی از شاعرها می سرایند و قشنگ هم می سرایند که او بیاید

اما

مهربان ترین و عزیزترین جان، هست، ما را می بیند، از بین ما عبور می کند...

جایگاهش مشخص است،  ما کجاییم؟!!

این ماییم که گیج دور خود می پیچیم!! این ماییم که گم شده ایم...

این ماییم که باید خود را به او برسانیم...

این ماییم که غرق شده ایم! غرق بازی های روزگار،غرق دنیایی که نمی ماند و قرار نبوده بماند،

غرق خوشی های گذرا، غرق غصه های گذرا،

غرق آرزوهای دور خود، غرق خود و آدمها، و گاهی درگیر آدمهایی که خیلی چیزها یادشان رفته و یا یاد نگرفته اند قشنگ زندگی کنند، قشنگ با هم حرف بزنند، قشنگ همدیگر را به صبر و نماز دعوت کنند، چنان قشنگ زندگی کنند، کارکنند، و هوای همدیگر را داشته باشند، که زندگیشان، کارشان  دیدنی شود برای او . . .

و...

به سیم خاردارهای دنیا، خوشی ها و تلخی ها و  سختی هایش گیر کرده ایم، گیر می کنیم!

یادمان رفته  یا یادمان می رود باید معبر بزنیم، به او و بهشت در کنار او بودن برسیم.

 او.عج.، نگران، مضطر و منتظر ماست......


باید معبر بزنیم همسنگر


کاش مودب شوم به آداب حضور،

کاش حواسمان به جای خالیش در زندگیمان باشد...



  • بی قرار
۰۱
خرداد

از دنیا و اتفاقاتش،  که دیگر افتاده است در اتوبان حوادث و تخته گاز بی ترمز پیش می رود،

از هیاهوهای تو خالی این زمانه، از مردمی که نمی دانی می دانند یا نمی دانند برای چه زندگی می کنند،

گاهی حتی از دوستانت هم که نمی دانی در دنیای حقیقی و مجازی چه می کنند و غرق چه هستند و دیگر حوصله ی حرفها و بودنها و نبودنهایشان را نداری و...

حسابی که خسته  می شوی

دلت انگار بی پناه، کلافه، بی حوصله...

آدم های دور و برت کم رنگ می شوند، می خواهی پرتاب بشوی در غار تنهایی، هیچ کس کاری به کارت نداشته باشد...

با عظیم ترین هم درگیر می شوی!

غصه هایت جراحت پیدا می کند، گستردگیش گاهی می شود به اندازه همه ی عمر، آنوقت است که از فرط درد به خود می پیچی ونمی توانی دم بزنی...

دلت می خواهد بزنی به یک جای دور دور دور

دلت یک آرامش عمیق و طولانی می خواهد

یک کلبه آرام

در کنار کوهی با صلابت

یک رود جاری که گذارش از آن حوالی ست، صدایش جانت را لطیف تر می خواهد...

 

 دلت می خواهد  هجرت  کنی، هجرت، از همه چیز، از خود، از مکانهایی که هر روز برحسب عادت می گذری یا می مانی، از آدمها، از...

دلت می خواهد  هاجر  شوی

بعد از سعی صفا و مروه ات، بعد از خستگی و سرگردانی ات،

خدایت حال خوب بدهد....حال خیییلی خوب

  • بی قرار
۱۱
ارديبهشت

رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا

                  

این الرجبیون...

 

حضرت کریم ترین!

این ماه توست،ماه کریم ترین کریمان


مولای جان!

جان و دل خراب بنده ات را، دریاب..

رحمت واسعه ات را بر کویر تشنه ی وجودش جاری ساز...

تا با باران جان بخش محبتت سیراب شود...


حالی عطا کن که بفهمد برای چیست؟ برای کیست؟ چه باید بکند؟ به کجا باید برود؟

حالی که آماده شود برای درک شبهای قدرت...که وسیله شود برای رسیدن به او...

 

  • بی قرار
۱۰
ارديبهشت

در میان تلخ و شیرین های اتفاقی سنگین، یک چیزهایی برای خودش می شود خاطره ، خاطره ای ماندگار

مرورش می کنی تا مبادا چیزی از آن در دفتر ذهنت از قلم بیفتد...

*

دوست و رفیق شفیقی مهربان، در عین سختی های خودش کنار تو قرار می گیرد، خواهر است خواهر و بسیارعزیز، غمخوار و همراه توست برای خدا

که توصیه نماز و دعاهایش می شود وسیله ی آرام جان بر روی دلواپسی ها،  تا سعی کنی به لطف لطیف ترین و عنایت حضرت مادر محکم بایستی در جای خودت و تلاش کنی در لحظاتی با رفتارت عزیزان دل نگران را آرامش بخشی... قشنگ حس می کنی حالت خوب است در برابر دلشوره های نهان و عیان دیگران،

خدا عمرش دهد وسلامتی و عافیت و عاقبت بخیری، که دل نگرانش هستم...

 *

استاد بزرگواری می شود وسیله باز تعریف انرژی....خدا را شکر در سختی هایت حضورش بوده، کمکت بوده با دعاهای خیرش با راهنمایی هایش، با همه تلاطم های روزگارش. وقتی وسط ماجرا تماس می گیری و با همه گرفتاری ها و دردهای خودش، کم هم در دسترس است گوشی اش را برمی دارد گویی منتظر خبرت بوده، حرفهایش آرامت می کند و دوباره انرژی می گیری که باز بایستی و توکل کنی وقتی دلشوره ای که اجازه نداده اند! بعد از چند ساعتی سرک بکشد به جان رنجورت، می خواهد از دیوار راست جانت بالا بیاید و حالت را در شیشه کند و لرزه بر اندامت بیندازد و توکلت را متزلزل...

خدایش حفظ کند ، سایه اش مستدام

*

معلم و استاد عزیزی که آخر از معدود بقیه عزیزان از اتفاق مطلع می شود، برای اینکه چنان عزیز است که نمی خواستی و نمی خواهی در این وانفسای دنیا نگرانی ای بیفزایی بر جان عزیزش، امااا به دعایش ایمان داری، در اوج اتفاق، دیگر نمی شود (حس کرده بودند التماس دعاهایت جور عجیبیست) دل به دریا می زنی و دلیلش را برایش می نویسی تا مخصوص، مشمول دعاهای مادرانه اش شوی، مهم تر اینکه نفر اولی است که پیگیر موضوع می شود تماس می گیرد، داغ داغ خبر را دریافت می کند زمانی که کمی خیالت راحت می شود از داستان، که بخش اولیه آن همین الان بخیر گذشته است... بودن نامرئی این چند ساعت و دعاهایش و تذکرات و توصیه های  مادرانه اش  که همیشه شامل حال شاگردش می شود (و تا قبل از حضورش در زندگی و راهی که به سوی حضرت لطیف ترین می پیمایی، اینگونه طعم واضح، محکم و راهگشای تذکرات را، از بزرگی، بر جانت نچشیده ای)، در آن خستگی چندین ساعته، حس زیبا و حلاوت جان بخشی است  که بر روح و جانت می نشیند....

خدا را شکر بابت این شاگردی، و خدا را شکر بابت بودنش.... پروردگارش پناه همه لحظه هایش و نگهدارش و نگاهدار دو سرو سبزش، سایه اش مستدام ، نشاط و اثر بخشیش همیشگی

سید معلم و همراهی که با همه ی گرفتاری هایش وسط کلاس و بعدش و... با همه ی دردهایش در این میان لحظه ای تو را و شرایط  تو را فراموش نکرده است و دعاهایش را حواله کرده است برایت، چند روز است... مادرانه... ، خدا را شکر، شکر خدا که دعای سید بزرگواری بر بال لحظه هایت جا گرفته است،

دل نگرانت است با همه ی دل نگرانی هایش... خدایش همراه لحظه هایش...

*

حکایت ها اینجا تمام نمی شود

جای دیگر را ببین که باز لطف حضرت لطیف ترین شامل حال می شود

داستان کمی آرام حکایت می شود، فعلا آرامشی نسبی بر لحظه ها حاکم می شود

بچه هایت (هفت هشت تا از جوجه های دوست داشتنی ات) ادب و نگرانی و پاکی شان را که از خدایشان ودیعه گرفته اند، در طبق می گذارند و نشانت می دهند!

نماینده شان لب می گشاید:

- خانوم! می شود چند لحظه بیایید؟

مهربانی چشمهای معصومشان را نثارت می کنند...

- خانوم! این هفته نبوده اید، مسئله ای پیش آمده؟!.....

فدای مهربانی چشم های معصومشان

توی حالهای بد ناگهانی ات می شود مرهم حتی لحظه ایه زخمهایت، لبخند می نشاند بر لبان بی جانت، حس لطیفی را بر فکرت می نشاند...

خدای کریم! عاقبتشان را ختم به خیر کن....


اادامه دارد

  • بی قرار
۰۴
ارديبهشت

آشفته ام چو موج به دریای زندگی

آشفتگی ببین به دل ما چه می کند!

*

دور از بهار روی تو.عج. بی برگ مانده ام

بی برگ و بار مانده به دنیا چه می کند؟!...




  • بی قرار