چهره مظلوم دوست داشتنی، نه از باب ظاهر که درونش کلی با مهربانی با تو حرف دارد...
سلام بر روی ماه نورانیت...
می دانی برای دیدارت چه لحظه شماری ای می کنم. . .
نمیدانم میدانی جایی که تو هستی محل آرامش و آرزوی من است...
خوش به حالت، حسودیم می شود...
می دانی نامت را عشق می ورزم...زیباترین نام دنیا..آن هم چنان پسنودی گرفته باشد که نور علی نور...
می دانی این عکست کجا و آن عکس آخرت کجا...
شدید به هم ربط دارد، و شدید فاصله! با این جمع اضداد چه کنم؟!
این آخری چقدر بزرگ بزرگ شده ای بزرگ بزرگ بزرگ...
چقدر دردها، چقدر شناخت نیاز لحظه ها چقدر ریشه ها سبزت کرده اند.. قد کشیده ای نه؟! رسیده ای نه؟! او را دیده ای نه؟!
خوشا به حال جانی که ایمانش چنان راسخ شده که معنای و مفهوم و همه ی قد ایستادگی و حفاظت را عملی نمره ی بیست بیست می شود... که می نویسند برایش بهترین عروج
(آهای دولتمردان بی خیال، ببینید ابراهیم را در میان آتش)
و من چه بیچاره بیچاره ی بیچاره ام....
دست چه ظالمی ما را از تو فاصله انداخت؟!!
نمی دانم کی و کجا و چگونه چه گرفته ای؟
کی و کجا و چگونه دل صفا داده ای؟
چه مشق کرده ای و کرده اند بر فکر و قلب و عمل و روح و روانت که خریدارت شده اند آن هم با چه قیمتی .......
وقتی استاد سر کلاس از تو یاد کرد دلم باز و بیشتر پر کشید. این شیشه عطر عجب اعجابی دارد، مست می کند، آب میدهد، بیدار می کند، امتداد می بخشد...
برایم دعا کن برادر شهیدم محمد حسین.....
منتظر دیدارت: بی قرار
***
پ ن: بشکند و نابود شود دستهای پلیدشان که تو را اینگونه کردند... و به عشق اربابت سید الشهدا.س. چه بویی از شیشه عطر ایشان گرفته ای...............
با نگاه معصومانه اش می خندید و می گفت "من مرگ نمی گم.."
یکی از کلاس اولی های شهرمان...
از بچگی مهربانی و دل معصومش دلت را می برد، یکی از فرشته های زمینی..
شب 22 بهمن 95....
دارد دل سفید و مهربانش نقش نقش می شود از آنچه می آموزد و تار و پود وجودش با کلافهای رنگارنگ کم کم گره گره می خورد تا قالی زیبای زندگیش آرام آرام بالا برود...
چقدر نقش ما بزرگترها در گره گره های وجودش مهم است
بنگر که چه نقش می زنی بر آسمان آبی فطرت جانش
عاقبتش را ببین.. دختری شجاع و محکم تربیت می کنی یا منعطف و شکننده...
دوست عزیز هم نسلی من... دست دخترت را با دستان مهربان و دل محکم خود همراهی کن در این سفر پر فراز و نشیب به سوی کمالش.. دلت را به بهترین ها قرص کن و تکیه گاهش را بهترین دستور العملها قرار بده که دینمان همه اش را دارد... هم دل خودت آرام می شود و هم کودک و نوجوان دل بندت رشید و استوار بزرگ می شود و مایه مباهات و افتخار تو و جامعه و دینت..
حیف گاهی ما بزرگترها به خاطر اعتقادهایی که از اساسش اطمینان نداریم و از رسوخ نگاه داخلی های بی بصیرت یا نیش های دشمن نابکار به پیکر ایمان و اعتقادمان ناخواسته می خوریم، انچه نباید بشود می شود...
وقتی به او آموختی که مرگ نگوید، دشمن را از خاطر بردی؟
امامی که می گفت امید من به شما دبستانی هاست... امامی که می گفت آمریکا شیطان بزرگ است..
و ما مرگ بر آمریکا را فراموش نمی کنیم.. همو که رییس جمهور جدیدش چهره ای بی نقاب از چهره منحوس آمریکا را به نمایش گذاشته است..
وقتی نباید مرگ بگوید، وقتی او را راهپیمایی نمی برید، و... و انقلابی بارش نمی آورید.......
ببینید چه می شود؟ و چه برداشت می کنید؟
حواسمان به فطرت های پاک باشد...
بگذاریم کودکانمان با فطرت پاک حود رشد کنند... فطرتشان را دستکاری نکینم
****************************************
پی نوشت:
* تلنگر و تذکری بود برای خودم که باید حواسم بیشتر باشد......
* برایت دعا کردم، قطرتت در هجوم اتفاقها پاک بودنش در غبارها مخفی نشود..
لبریز تر از همیشه "نبودنت" را در درون به طوفان نشسته ام..
ای گوهر ناب تکرار نشدنی زندگیم...
***
پی نوشت:
هیچ وقت فکرنمی کردم روزی اینگونه نداشته باشمت...
هوای اتاق داشت خفه ام می کرد،پنجره را گشودم تا نفسی بالا بیاید، سردم شد،نزدیک به لرز،اما دوست نداشتم پنجره را ببندم، سردی هوای نبودنت مرا با خود برده است...
به یاد شاعر گرانقدری که روزگاری شعرهای ارزشمندش را زیرورو می کردم..
باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسمها را می خواند:
اصغر پورحسن
پاسخ آمد : حاضر
قاسم هاشمیان
پاسخ آمد : حاضر
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد ٬ معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم : حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم
"قیصر امین پور"
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
فاضل نظری
مادر مهربان و صبور و نازنین پر..
بچه پاک و معصوم پر..
رفیق شفیق عزیز پر..
یار صدیقی از یاران انقلاب پر..
ای خدای بال و پرها! بال و پری ناب عنایت فرما که مشتاقانه به سویت پربگشایم......
خاطرات نوجوانیمان که مرور می شود، رد پای دوستیشان تا کنون امتداد چشمانت را با گلهای چشم نوازش می کشاند و دوستش داری
امروز مهمان دو عزیزیم، دو عزیز عزیزی که بر دلهای همه ما تا همیشه جا دارد، عزیزی از عزیزانی که تا ابد زنده اند..
مهمان دو عزیزی که خاطرات مادربزرگوارشان در برنامه تلویزیونی رد اشک و مرور خاطرات تلخ و شیرین را از ذهنم گذراند،
خاطراتی که زبان اشک را خوب خوب باز کرد و خاطراتی دیگر جای خالی بچه های با صفای محله من و تو را بر دلم تازه کرد... آن روح های مطهری که در وسعت تنگ! این دنیا نمی گنجید و اکنون در نزد پروردگارشان روزی می خورند..
جایتان خالی ست برادران و پدران شهیدم
که دنیای امروز بیشتر از دیروز به حضور باصفا
و خلوص نیت و تلاش پرثمرتان نیاز دارد... کم داریمتان... دعایمان کنید
دلهای خسته ما با چشمان کم سویش نور باران می خواهد......
خیلی کنارم باش وقتی بیقراری های دلم هجوم می آورد و تو نیستی که حتی در کشاکش وتلاطم سنگین سکوتهایم سر بر آغوشت بگذارم تا لحظه ای از بیکران آرامش الهی که در وجود تو به ودیعت گذاشته بود در پناهش آرام گیرم
کنارم باش که مبادا غصه هایم رنگ خداییش کم شود و نفس در ردیف مسیله ها رخ نشان دهد والا دعا کن زودتر رخت ابدی برکشم که گاهی طاقت تحمل دنیا و حمله های پیاپیش سخت سخت سخت می شود...
تازه می فهمم آنچه شنیده بودم از وجود بی ریا و بی تکلف ات یعنی چه، تازه می فهمم نبودنت در کشاکش این دهر چقدر و چقدر درد دارد...
وقتی حرفهایم اشک می شود و در سر چاه دل فرو می ریزد و دست مهربان و دل دریاییت نیست تا آتش درونم را خاموش کند
آآآخ...جای خالیت چقدر درد دارد....
به دعایت همیشه دل بسته بودم...
تو را به بی بی دو عالم دعایم کن...
دعایم کن....
خدایا عزیزم را به پناهت دارش.....