۱۴
مهر
عزیزتر از جانمان پر باز..... شهریور ماه ۹۷
امروز برای آخرین بار لباسهایت را شستم.. مات و مبهوت....
همانها که در بیمارستان رفتن آخر بر جسم و جان نهیفت بود...
ازظهر نتوانستم ببارم، هنوز هم نمیتوانم ببارم، بعضی گلو گیر همه وجودم را فرا گرفته است...
موقع پهن کردنشان، صدایت کردم و با تو حرف زدم. میدانی با فعل مفرد بعد سالها... دلگرمی حضورت، ادبم را محکم نگه داشته بود...
خاااالی شده ام ای تمام عزت و تکیه گاه زندگی ام.............