کجاییم؟!
آن شب در حسینیه در عزای
مولایمان سیدالشهدا علیه السلام سخنران حرفهای روز و مهمی را روی منبر می زد و
دارای مخاطبانی خاص که حی و حاضر عده ایشان روبرویش نشسته بودند و نمی دانم گوششان
شنوا و پذیرنده ی آن حرفها بودیا نه!..:
...ما عباس می خواهیم که تا امامش اجازه نداده با دشمن دست ندهد.......
در محضر مولایم حسابی خجالت
کشیدم، به واسطه غریبیه او، تنهایی او، تنهایی امام حاضرمان، به واسطه بینش عمیق و بصیرتی عظیم و چشمان بینا و بیدار او که
دشمن شناخته است اما ما....
چرتمان برده، تن پرورشده ایم،
راحت طلب
و او حتی گاهی بر سر مسائل
خواب از چشمان نازنینش می رود...
آری! آسوده بخواب او بیدار
است!!!!!!!!
وقتی شعار "ما همه عباس
توییم... " سر داده شد، تامل تمام وجود را فراگرفت،
خب اگر بودیم آیا اینگونه می
شد؟!!!!!!
در واقعه سنگین کربلا قور کنیم
در می آید همه اش... که چه باید بکنیم، چه نباید بکنیم..
خط ها را ولی زمان داده اند... ما کجاییم؟! در کنار ولی در کربلا یا در حال دور شدن از کربلا یا مشغول خود و بازیهای دنیا، یا خدای نکرده قدمی در زمین دشمن یا در کنار دشمن یا...
جان به لرزه می آمد، شرمنده
شدم، از خودم
از...
حرفهایش خوب بود به جان می
نشست و بصیرت می داد..
حرف هایی که باید غیر از امروز
دیروز هم زده می شد... همان دیروزی که واجب تر بود..
خدا به داد فردایمان برسد...
روشنگری در زمانه بی تفاوتی ها،
برای مردم، وسط مردم، به وقتش در جایش... که کار بیخ پیدا نکند تا بعضی ها!! هر
کار دلشان می خواهد بکنند...
آن بعضی ها!! را هم بی خیال که
گوش شنوا دارند یا نه، و با وعده های چرب و شیرین که میان تهی است، به سمتش کشیده
شده باشند ببینند چه خبر است، که نه ان شاالله، و آنان که گذاشته اند ببینند و آنان که دل خوش کرده اند،
دشمن!! مهربان می شود و دوست؟!! ..، الله اکبر....
حیییییییف!!! گوشهایمان
کمی دیروزها حرفهای قشنگ بر سر منبرهای عمومی نشنید.. و اگر بود بلند نبود یا موثر نبود... مگر از جانب او
یاد این حرف افتادم از لسان
مبارک آقایم که خدا حافظ لحظه لحظه هایش باد: شناخت نیاز لحظه ها هنر است...
شاخک هایمان که تیز نشد... بی
تفاوتی حتی در سرنوشت خودمان!.. نمی دانم چه می کنیم و خدا نکند مکاری و دشمنی طرف
مقابل که آقایمان یک بار دوبار نه که صدها بار بی پرده به آن اشاره کردند، آتشی به
پا کند نرم که تهیه آتشش بی بصیرتی و بی توجهی و بی خیالی و پشت صحنه ها و با دستان
مبارک خودمان باشد... و از زیر خاکستر شعله بکشد که دامن همه ما که هیچ، دامان
آیندگان بعد از ما راهم خواهد گرفت... و در این صورت چه بد مردمانی بودیم!...
گه گاه به این می اندیشم با چه
هدفی داریم زندگی می کنیم؟!
دویدن به دنبال دنیایی که
خوابی بیش نیست و چشم به هم بزنیم بار سفر بسته نبسته باید بگذاریم و برویم؟!!!
مایی که سختی های انقلاب و دفاع مقدس
و تحریمهای آن زمان و این زمان را تجربه کرده ایم و آن موقع چه خوب امتحان پس داده
ایم، و حالا ترس از فشارها و دندان های کرم خورده دشمن (که دارد متلاشی می شود) و
تحریم ها ما را با خود ببرد! فریب وعده های دروغینش را بخوریم!
ما را چه شده است؟! آیا تجربه های آن زمان های نه چندان دور یادمان رفته؟!!!!!!!!!!!
خدا نکند مردود شویم که در
کلام نورانی قرانش وعده داده که خدا قوم دیگری را که او را دوست دارند و خدا آنان
را دوست دارد جایگزین خواهد کرد...
خدا بخیر کند...
خجالت می کشیم بگوییم یا مولانا العجل... که نایبش اینگونه تنهاست.. که چگونه آماده ایم؟!! . . . .