معبر
خیلی از شاعرها می سرایند و قشنگ هم می سرایند که او بیاید
اما
مهربان
ترین و عزیزترین جان، هست، ما را می بیند، از بین ما عبور می کند...
جایگاهش مشخص است، ما کجاییم؟!!
این
ماییم که گیج دور خود می پیچیم!! این ماییم که گم شده ایم...
این ماییم که باید خود را به او برسانیم...
این ماییم که غرق شده ایم! غرق بازی های روزگار،غرق دنیایی که نمی ماند و قرار نبوده بماند،
غرق خوشی های گذرا، غرق غصه های گذرا،
غرق
آرزوهای دور خود، غرق خود و آدمها، و گاهی درگیر آدمهایی که خیلی چیزها یادشان
رفته و یا یاد نگرفته اند قشنگ زندگی کنند، قشنگ با هم حرف بزنند، قشنگ همدیگر را به صبر و نماز دعوت کنند، چنان قشنگ زندگی کنند، کارکنند،
و هوای همدیگر را داشته باشند، که زندگیشان، کارشان دیدنی شود برای او . . .
و...
به سیم خاردارهای دنیا، خوشی ها و تلخی ها و سختی هایش گیر کرده ایم، گیر می کنیم!
یادمان رفته یا یادمان می رود باید معبر بزنیم، به او و بهشت در کنار او بودن برسیم.
او.عج.، نگران، مضطر و منتظر ماست......
باید معبر بزنیم همسنگر
کاش مودب شوم به آداب حضور،
کاش حواسمان به جای خالیش در زندگیمان باشد...
- ۹۳/۰۳/۰۲