یک زمانهایی قانون اصل بقای انرژی نقض می شود!!
اخلاق گفتن چندان نداشت، دست روزگار بود یا... ! بماند سکوت هایش گاهی خیلی حرف داشت و کسی راحت نمی توانست ترجمه اش کند که کاش محرمی می یافت تا راحت بگوید...
چیزهایی را بی پرده و ساده ی ساده
بیان کرده بود، با تراوش جوهر بی تاب قلم دل، ناشی از لبریز شدن بعضی مواقع. آن هم
خالصانه. نخواسته بود حرفهایی باز جا خوش کند در صندوقچه نهان دل و گاهی گردگیریشان کند آن هم یواشکی. بعد گفتن جایش گوشه غار
تنهایی درونش شده بود، انگار کوه کنده باشد دیگر جانی برایش نمانده بود، بخشی از
انرژیش کنده شده و پر! دلش سبک و خوش نشده بود از بیان..
جنس دنیا و آدمهایش گاهی جز این را رقم نمی زند.
و آخر جای اینکه از بیانش کمی آرام بگیرد و انرژی از دست رفته دوباره احیا شود، نابود شده بود...
فقط اوست که همه جوره می شنود، می بیند و همیشه هست و دقیقا می داند چه می گویید.....
***********************************************
پ.ن:
اگر نگرفتید به گیرنده های خود دست نزنید اشکال از فرستنده است! پیامش نهانی بود...
- ۹۳/۱۱/۰۹